>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

گیله مرد

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:29 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

باران هنگامه كرده بود. باد چنگ می‌انداخت و می‌خواست زمین را از جا بكند. درختان كهن به جان یكدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی كه زجر می‌كشید،‌ می‌آمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته كرده بود. رشته‌های باران آسمان تیره را به زمین گل‌آلود می‌دوخت. نهرها طغیان كرده و آبها از هر طرف جاری بود.

دو مامور تفنگ به دست، گیله مرد را به فومن می‌بردند. او پتوی خاكستری رنگی به گردنش پیچیده و بسته‌ای كه از پشتش آویزان بود، در دست داشت. بی‌اعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهدید كننده و تفنگ و مرگ، پاهای لختش را به آب می‌زد و قدمهای آهسته و كوتاه برمی‌داشت. بازوی چپش آویزان بود، گویی سنگینی می كرد. زیر چشمی به ماموری كه كنار او راه می‌رفت و سرنیزه ای كه به اندازه‌ی یك كف دست از آرنج بازوی راست او فاصله داشت و از آن چكه چكه آب می‌آمد، تماشا می‌كرد. آستین نیم تنه‌اش كوتاه بود و آبی كه از پتو جاری می‌شد به آسانی در آن فرو می‌رفت. گیله‌مرد هر چند وقت یكبار پتو را رها می‌كرد و دستمال بسته را به دست دیگرش می‌داد و آب آستین را خالی می‌كرد و دستی به صورتش می‌كشید، مثل اینكه وضو گرفته و آخرین قطرات آب را از صورتش جمع می كند. فقط وقتی سوی كمرنگ چراغ عابری، صورت پهن استخوانی و چشمهای سفید و درشت و بینی شكسته‌ی او را روشن می‌كرد،‌ وحشتی كه در چهره‌ی او نقش بسته بود نمودار می‌شد.

 

نوشته:بزرگ علوی

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: گیله مرد, بزرگ علوی,

گدا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:20 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

گدا نوشته: غلامحسین ساعدی

یه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعه‌ی آخر انگار به دلم برات شده بود كه كارها خراب می‌شود اما بازم نصفه‌های شب با یه ماشین قراضه راه افتادم و صبح آفتاب نزده، دم در خونه‌ی سید اسدالله بودم. در كه زدم عزیز خانوم اومد، منو كه دید، جا خورد و قیافه گرفت. از جلو در كه كنار می‌رفت هاج و واج نگاه كرد و گفت: «خانوم بزرگ مگه نرفته بودی؟»

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com



دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: غلامحسین ساعدی, گدا, داستان, گدا نوشته: غلامحسین ساعدی,

كباب غاز

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:13 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

كباب غاز نوشته :سید محمد على جمالزاده

شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم‌قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم كه هركس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه یك مهمانی دسته‌جمعی كرده، كباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوش جان نموده به عمر و عزتش دعا كنند.
زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فورن مساله‌ى مهمانی و قرار با رفقا را با عیالم كه به‌تازگی با هم عروسی كرده بودیم در میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده‌ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی. ولی چیزی كه هست چون ظرف و كارد و چنگال برای دوازده نفر بیش‌تر نداریم یا باید باز یك دست دیگر خرید و یا باید عده‌ى مهمان بیش‌تر از یازده نفر نباشد كه با خودت بشود دوازده نفر.
گفتم خودت به‌تر می‌دانی كه در این شب عیدی مالیه از چه قرار است و بودجه ابدن اجازه‌ی خریدن خرت و پرت تازه نمی‌دهد و دوستان هم از بیست و سه‌ چهار نفر كم‌تر نمی‌شوند.
گفت یك بر نره‌خر گردن‌كلفت را كه نمی‌شود وعده گرفت. تنها همان رتبه‌های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقدن خط بكش و بگذار سماق بمكند.
گفتم ای‌بابا، خدا را خوش نمی‌آید. این بدبخت‌ها سال آزگار یك‌بار برایشان چنین پایی می‌افتد و شكم‌ها را مدتی است صابون زده‌اند كه كباب‌غاز بخورند و ساعت‌شماری می‌كنند. اگر از زیرش در بروم چشمم را در خواهند آورد و حالا كه خودمانیم، حق هم دارند. چطور است از منزل یكی از دوستان و آشنایان یك‌دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: كباب غاز, سید محمد على جمالزاده, داستان,

ندای آغاز

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:7 - پنج شنبه 23 شهريور 1391


کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ

.......................


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: سهراب, ندای آغاز,

” رستم ” نام آورترین چهرهٔ ادبیات ایران زمین

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 7:58 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

” رستم ” نام آورترین چهرهٔ ادبیات ایران زمین

رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

ریشهٔ نام
به اوستایی: راُستَ تخمَ * (Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) * به فارسی: رستم * به معنای: پهلوان بالیده. ریشه‌شناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشهٔ raodh- : بالیدن، رُستن) + Takhma (= دلیر، پهلوان؛ از ریشهٔ tak- : دلیر بودن، تاختن).........

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com



دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: ” رستم ” نام آورترین چهرهٔ ادبیات ایران زمین,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد