انتظار
>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

انتظار

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 11:30 - چهار شنبه 29 شهريور 1391

منتظرم بمون عزیزم

دختر نیازمند یه قلب سالم بود.. اگه تا یک ساعت دیگه قلبش عمل نمیشد.............

پسر اومد پیشش. بغض گلوشو گرفته بود و اشک تو چشاش جمع شده بود انگار که دیگه هیچ وقت نمیخوان همدیگرو ببینن.. دختر گفت:منتظرم میشی؟ پسر دیگه گریه اش گرفت و گفت اره عزیزم تنهام نذاری.. میمونم تا بیای.

بعد از یه عمل سخت دختر به هوش اومد و به زور چشاشو باز کرد.. اشک تو چشاش جمع شده بود دید پسر نیست

داد زد پس کجاس؟ مگه نگفت منتظرم میمونه؟ پرستار گفت: عزیزم تو باید استراحت کنی اروم باش....

دخترک دوباره بیقرار بود

پرستار گفت: اصلا میدونی کی قلبشو به تو هدیه کرده؟

گریه اش گرفت..هق هق کنان میگفت: نه این درست نیست باید به من میگفت.

پرستار لبخندی زد و گفت:نگران نباش عزیزم.. رفته دستشویی الان بر میگرده..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,