>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

قلب

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:4 - سه شنبه 5 دی 1386

قلب

امروز قلب من کودکی ست که نابخردی را دوست دارد و به جای رفتن به مدرسه، در کوچه، حباب های صابون به هوا فوت می کند

و من دیگر از تربیتش خسته شده ام.

مدت هاست که دیگر حساب کار او از دست من در رفته است

و حالا هم دارد به دنبال پروانه هایش می دود.

. . .

. . .

آهای . . .

صبر کن!

بگذار من هم بیایم!

. . .

. . .

* *


*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


 

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه ,

انتظار

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 11:30 - چهار شنبه 29 شهريور 1391

منتظرم بمون عزیزم

دختر نیازمند یه قلب سالم بود.. اگه تا یک ساعت دیگه قلبش عمل نمیشد.............

پسر اومد پیشش. بغض گلوشو گرفته بود و اشک تو چشاش جمع شده بود انگار که دیگه هیچ وقت نمیخوان همدیگرو ببینن.. دختر گفت:منتظرم میشی؟ پسر دیگه گریه اش گرفت و گفت اره عزیزم تنهام نذاری.. میمونم تا بیای.

بعد از یه عمل سخت دختر به هوش اومد و به زور چشاشو باز کرد.. اشک تو چشاش جمع شده بود دید پسر نیست

داد زد پس کجاس؟ مگه نگفت منتظرم میمونه؟ پرستار گفت: عزیزم تو باید استراحت کنی اروم باش....

دخترک دوباره بیقرار بود

پرستار گفت: اصلا میدونی کی قلبشو به تو هدیه کرده؟

گریه اش گرفت..هق هق کنان میگفت: نه این درست نیست باید به من میگفت.

پرستار لبخندی زد و گفت:نگران نباش عزیزم.. رفته دستشویی الان بر میگرده..


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

آن خدایی که..............

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 12:21 - جمعه 24 شهريور 1391

آرزوهایت رابراورده می کند آن خدایی که آسمان رابرای خنداندن گلی می گریاند


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

باران که می بارد

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 12:21 - جمعه 24 شهريور 1391

باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد


از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی




*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

کوچک که بوديم.............

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:31 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

 

کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمد
................................................................................​..............


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

شکلات تلخ

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:10 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

لحظه های خاکستری

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است


نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیندو چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

مزرعه ی زندگی من

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

مترسک ناز می کند


کلاغ ها فریاد می زنند


و من سکوت می کنم....


این مزرعه ی زندگی من است


خشک و بی نشان

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

مخصوص اطرافیانم

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر.
شخصیت من چیزیه که من هستم،
اما برخورد من بستگی داره به اینکه ” تو ” کی باشی…

آره فقط تو.......


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

در میانه ی زندگی

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:54 - 1 فروردين 1386

در میانه ی زندگی

 

هرگاه که به مُردگان می اندیشم،

به آنان که بی شمارند و آنان که نام دارند،

زندگی به در می کوبد

و باغ از آن سوی حصار ندا می دهد:

گیلاس ها رسیده اند!

 

 

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

رد پا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391


دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند



چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند

رد پائی است

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

تنهایی

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند
و چشم‌های‌شان را می‌بندند و می‌خوابند امّا خواب نمی‌‌بینند

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد
خسته ام
می فهمی؟


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

دلم تنگ است.

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

دلم تنگ است.

دلم هر روز مي گريد.

من ودل هر دو از تقدیر نالانيم.



دلم روزي به گوش سالها خفته ام آرام و با كمي خجلت ندا سر داد....

رسانيد اينچنين معني كه تا كي چشمها را به روي ياس و نوميدي به ناحقي، بدي، بدخلقي یاران بپوشاني؟

مگر تا كي توانم من ناجوانمردي، ريا و خودنمائي هاي نامردان پذيرم من؟

دلم خستست، دلم سستست، دلم بيمار و بي تاب است، دلم بي حال و بي زار است،

دلم رنجيده از دوزخ نشين دنیائیانی كه دلشان در سينه مجهول است.

دلم يك آرزو دارد.

نشنيده به او آرام مي گويم:

دل افسرده من تحمل كن كه صبر زيباترين چاره برتحمیل اين همه اندوه من بر توست.


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

پس کوچه های بی خوابی من

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد
باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان
خو گرفته ام به با خاطرات خوش بودن
گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند


من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام
کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند
کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,
خودت هم می شوی

جزو گم شده ها ....


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 7:51 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

 

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد