سقوط
قفل صندوق خاطره هایم را می شکنم و صدای پرندگان را از درون صندوق بیرون می آورم.
صدایشان را بردیوار نازک دلم می نویسم، شعرم را از منقارشان وام می گیرم و در پی یافتن رویاها به راه می افتم.
بارانی از آفتاب بر سرم می بارد و من که در موج های نور شنا می کنم، در میان باد، در افق گم می شوم.
دسته بندی : <-CategoryName->